دوستای خوبم سلام مثل همیشه بازباتاخیر اومدم...

اما ایندفعه یه اتفاق عجیب توزندگیم رخ داده...

اون برگشته...برگشته

هنوزباورم نمیشه...هنوزچیزایی که بهم گفت توگوشم میپیچه...هنوز....

تلفن وبرداشتم حس عجیبی داشتم...گفتم یه زنگ بزنم ببینم کی گوشی روبرمی داره...

تماس با....

گوشی روبرداشت:

الو...الو...چراحرف نمیزنی؟الو...

قلبم داشت ازجاش کنده میشد...گوشم داشت از صدای تاپ تاپ قلبم کر میشد...

میخواستم حرف بزنم اما...امانمیتونستم

به زورگفتم...الو....اماتماس قطع شده بود

گوشی روانداختم یه گوشه.محکم سرم وگرفتم گفتم من چم شده..؟چرادارم دوباره خودم وزجرمیدم...

ناخودآگاه دوباره دستم رفت سمت گوشی شمارش روگرفتم بوق خورد یه بار دو بار...

گوشی رو برداشت:

الو...

گفتم:سلام حالت خوبه؟...قلبم داشت می استاد...

خیلی گرم احوال پرسی کرد وگفت خوبم...چه خوب شدکه بهم زنگ زدی...

گفتم اون چطوره؟گفت اون...مکثی کرد وگفت:اونم خوبه

گفتم زندگیت رو به راهه؟ گفت زندگیم....

دوباره ساکت شد...

بعدازکمی مکث گفت خوبه...

گفتم انگار اززندگیت راضی نیستی...حرف زدنت یه طوریه...

آخه من خوب میشناختمش هیچ موقع اینجوری نبود مطمئن بودم اتفاقی افتاده

گفت:دارم جدا میشم...دارم ازش جدامیشم...

یه لحظه سرم گیج رفت...باورم نمیشد دارم چی میشنوم...توبخاطر اون همه رویاهای قشنگمون

 وخراب کردی بخاطر اون به منی که بدون تو حتی نفس کشیدن برام سخت بود پشت

 کردی...حالابه یک سال نکشیده میگی دارم جدامیشم؟؟؟؟هنوزباورم نمیشه....هنوزفکر میکنم

بازم داری بازیم میدی...

من زجرکشیدم ۵سال... ۵سال کم نیست...۵سال ازعمرم هدررفت...۵سالی که بعدش شدم مرده متحرک...

حالا میشنوم تو...تویی که عشقم بودی...تویی که بهم پشت کردی...گذاشتم بری تاخوشبخت بشی

 اما حالا دارم میبینم توهم فقط زجر کشیدی...

من ۵سال زجر کشیدم تو توی یه سال هرشب دعواکردی....(خدا جای حق نشسته)

وخدا اینجا نشسته با من وتو چای مینوشد...

من وتو داریم تاوان چی وپس میدیم؟؟؟