آئینه شکسته
دیروزبه یادتوآن عشق دل انگیز
برپیکرخودپیرهن سبز نمودم
درآینه برصورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم و بر سینه و بر سر فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
باخنده بگویدکه چه زیبا شده ای باز
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار آید امشب
کو پنجه اوتاکه درآن خانه گزیند
من خیره به آئینه واوگوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل مارا
بشکست وفغان کردکه ازشرح غم خویش
ای زن،چه بگویم،که شکستی دل مارا
****
از سرودهای فروغ بعدازجدایی از همسرش
حلقه
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
رازاین حلقه که در چهره ی او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مردحیران شد وگفت:
حلقه خوشبختی است،حلقه زندگی است
همه گفتند:مبارک باشد
دخترک گفت:دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زن افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهای که به امید وفای شوهر
به هدر رفته،هدر
زن پریشان شدونالیدکه وای
وای،این حلقه که در چهره او
بازهم تابش ودرخشندگی است
حلقه ی بردگی وبندگی است
****
واژه های باران